عشق را گر سری پدیدستی


این در بسته را کلیدستی

نرسد هیچکس به درگه عشق


کاشکی هیچ کس رسیدستی

یا اگر کس به پیشگه نرسد


اثر آن ز دور دیدستی

لیک عالم ز عشق موج زن است


ورنه عاشق نیارمیدستی

در دل ار نیستی تسلی عشق


بارها زین قفس پریدستی

در بیابان عشق نعره زنان


بی سر و پای می دویدستی

گاه چون خاک می فتادستی


گاه چون باد می وزیدستی

به یکی آه آتشین در راه


پرده از پیش بر دریدستی

در میان شراب خانهٔ عشق


بی دهان قطره ای چشیدستی

تا صبوح ابد چو دلشدگان


نعرهٔ عشق بر کشیدستی

دل عطار را درین معنی


به سخن روح پروریدستی